آهنگ های ویژه بیشتر
00:00 00:00

متن ترانه 'لالایی باران'

شب تا سحر من بودم و لالای باران  
 اما نمی‌دانم چرا خوابم نمی‌برد
غوغای پندارم نمی‌مرد
شب تا سحر من بودم و لالای باران  
 افسانه ‌گوی ناودان افسانه میگفت
پا روی دل بگذار و بگذر بگذار و بگذر
زنگار غم بر روی رخسارت نشسته است
خار ندامت در دل تنگت شکسته است
خود را چنین ‌آسان چرا کردی فراموش
تنهای تنها خاموش خاموش
دیگر نمی نالی بدان شیرین‌ زبانی  
دیگر نمیگویی حدیث مهربانی
دیگر نمیخوانی سرودی جاودانی
آخر پر و بالی بزن بشکن قفس را
آزاد باش آزاد باش  این یک نفس را
شب تا سحر من بودم و لالای باران  
 اما نمی‌دانم چرا خوابم نمی‌برد
غوغای پندارم نمی‌مرد
شب تا سحر من بودم و لالای باران  
 افسانه ‌گوی ناودان افسانه میگفت
پا روی دل بگذار و بگذر بگذار و بگذر
زنگار غم بر روی رخسارت نشسته است
خار ندامت در دل تنگت شکسته است
خود را چنین ‌آسان چرا کردی فراموش
تنهای تنها خاموش خاموش
دیگر نمی نالی بدان شیرین‌ زبانی  
دیگر نمیگویی حدیث مهربانی
دیگر نمیخوانی سرودی جاودانی
آخر پر و بالی بزن بشکن قفس را
آزاد باش آزاد باش  این یک نفس را

نظرات (۰ نظر)

ارسال نظر

00:00 00:00