در سينه اى گل كرده ام كه باغ نيست
در آتشى كه سرخ اما داغ نيست
تو آرزوى ناتمام من شدى
وقتى سراغى از تو در آفاق نيست
ويرانه ای هستم كه گم شد در مسير
آزادِ مشروطى به رويايت اسير
من در تقلاّ تا تو پيدام كنى
تو مىزنى قلب مرا بى حكم تير
بى رحم و خونسردى چرا
از عشق دلسردى چرا
با آن نگاه زخمى ات
انقدر بى دردى چرا
من بى تو گريانم چرا
تفسير بارانم چرا
زهرى ولى مى نوشمت
اصلا نمىدانم چرا
دنياى من محصور شد به نام تو
كو طرح روياگونه ى اندام تو
وقتى مرا مى رانى از تنهاييت
مىريزم و سرمى روم از جام تو
جانم چرا انقدر بى آرامشى
من را به دنبالت كجاها مى كشى
تو نيستى و باز با تو سرخوش است
ان مرد تنهايى كه تو همراهشى
نظرات (۰ نظر)