شکسته شاخه های من
اگرچه ریشه ای ترم
برای عشق چشم تو
منه شکسته آخرم
تمام شعرهای من
تورو نگاه میکند
تمام شهر به فکر تو
دلم گناه میکند
قدم زنان دور شود
پای فریب خورده ام
حبس همان قفس شود
دست به جیب برده ام
آینه ها قاب همان
چشم پُر از صلح شد
راه به تو رسیدنم
مثل همیشه کال شد
سکوت میکنم و تو
سکوت میکنی چرا
عشق تو جون من شده
بر چشم من تورو
اشک چرا شتک زده
میان چشم روشنت
سرد شده دگر چرا
شعله روشن تنت
عشق من و تو قصه ی
باد و خزان شده چرا
مگر نه اینکه عشق تو
فقط منم منم تورا
خیال کن که ریشه ام
به ساقه های تو رسید
و بعد از آن دگر تورا
دور در آسمان ندید
و در تمام شب دمید
نگاهمان جدا نشد
شاهد بر حضور تو
کسی به جز خدا نشد
بیا کنار من بمان
از این و آن عبور کن
قصه ی عشقمان همان
حادثه را مرور کن
نظرات (۰ نظر)