میگه خنده ی این روزا خیلی گرونه
واسه آدمای خونه به دوش نیست
مثل یه پالتو از پوست پلنگه
که قد دختر کبریت فروش نیست
دیگه هیچی نداره واسه ی گرما
فقط برف میباره تو این حوالی
داره بی حس میشه از شلاق سرما
دعا میخونه با دستای خالی
نگاهش مونده مات سوزه زمستون
همه رویاهاشو برف می پوشوند
توی کنج سرما خواست گرم شه
چند تا کبریت رو با هم یکجا سوزوند
دیگه هیچی نداره واسه ی گرما
فقط برف میباره تو این حوالی
داره بی حس میشه از شلاق سرما
دعا میخونه با دستای خالی
توی جنگه شعله ی کبریت تو سرما
نفهمید آخرش بازنده اونه
توی جیبش چند تا دونه کبریت مونده
داره سرمایه هاشو میسوزونه
دیگه هیچی نداره واسه ی گرما
فقط برف میباره تو این حوالی
داره بی حس میشه از شلاق سرما
دعا میخونه با دستای خالی
نظرات (۰ نظر)