از هر طرف محاصره در هیچم
دنیا حریف زجر روانم نیست
من گور دسته جمعی انسانم
گویا كسی مقیم جهانم نیست
میمانم و دریغ كه میدانم
در باغهای یائسه گل كردم
دارد مرا به گریه میاندازد
خاكی كه خانهٔ پدرانم نیست
از عقل و عشق فاصله میگیرم
در ابر چشمهای تو میمیرم
در من ببار یاور ناهمخون
تنها خودت مقیم جهانم باش
از باغ های یائسه در بردم
با بادهای هرزه روانم را
جز رنج پیر و داغ جوان دیدن
چیزی به چنتهٔ چمدانم نیست
بیدارخواب قبر پریشانی است
روح دریدهای كه به من دادند
حالا كه جز مجادلهٔ باطل
نقشی بر آستانهٔ جانم نیست
-از عقل و عشق فاصله میگیرم
در ابر چشمهای تو میمیرم
در من ببار یاور ناهمخون
تنها خودت مقیم جهانم باش
نظرات (۰ نظر)